سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گفته‏اند چون از صفّین به کوفه بازگشت به شبامیان گذشت و آواز گریه زنان را بر کشتگان صفین شنود . حرب پسر شرحبیل شبامى که از مهتران مردم خود بود به سوى حضرتش آمد . امام فرمود : ] چنانکه مى‏شنوم زنان شما بر شما دست یافته‏اند چرا آنان را از افغان باز نمى‏دارید ؟ [ حرب پیاده به راه افتاد و امام سواره بود ، او را فرمود : ] بازگرد که پیاده رفتن چون تویى با چون من موجب فریفته شدن والى است و خوارى مؤمن . [نهج البلاغه]

یک روزی... - مادرم رفت

Powerd by: Parsiblog ® team. ©2006
یک روزی...(پنج شنبه 86 دی 6 ساعت 10:0 صبح )

یک روزی بود اسمشو گذاشتن غدیر .....اون روز علی شد ولی.....همون علی که حسین شو سر بریدند....همون حسین که دختر سه ساله داشت ...دخترشو خیلی دوست میداشت اونو رو پاهاش میگذاشت.....امااونا دخترشو زدن ..با تازییانه به پاهای کوچیک زدن..............عید غدیر شده دباره    عیدیمون رو بگیریم از ابر سفید نشون بدیم به اون دل سفیدمون......دادبزنیم تو کوچه ها غدیریا غدیریا  میخوایم بریم تو آسمون خورشید خانوم خبر کنیم کنار ماه سفره پهن کنیم کبوترا صدا کنیم .....داد بزنیم از اون بالا....

 

عید همه مبارک

 

 



» سید رضا حسینی
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
ارتفا
[عناوین آرشیوشده]


بازدیدهای امروز: 0 بازدید
بازدیدهای دیروز: 7 بازدید
مجموع بازدیدها: 9101 بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

یک روزی... - مادرم رفت
سید رضا حسینی
تکه نانی دارم روزگارم بد نیست اسمان را دوست دارم
» لوگوی دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «